ختنه پسری تو چهار روزگیش
قرار شد همین الان که پسری کوچیکه واسه اینکه هم زودی خوب شه و هم کمتر اذیت شه و هم خیال ما جمع شه از این بایت همین روزا ببریم و ختنه کنیمش بابایی هم تصمیم گرفته بود پسری شو عقیقه کنه واسه سلامتی اش که ایشالا از هر گزندی در امان باشه و خواستیم این دو تا باهم باشه... واسه همین تصمیم گرفتیم چهارمین روز تولدش این کار رو انجام بدیم و دو شب بعد هم مهمونی بگیریم... از ظهری هر موقع بهت نگاه میکردم گریه ام می گرفت به خاطر دردی که قراره بکشی... ی ساعت قبل رفتن روی تخت دراز کشیده بودم و شماهم اروم کنارم خواب بودی که بابایی هم به جمعمون اضافه شد... تموم حواسم به تو بود نفسکم...داشتم اشک می ریختم و قربون صدقه ات می رفتم که دیدمم با...
نویسنده :
مامان جوجه ها
3:08