امیرعلی جونمامیرعلی جونم، تا این لحظه: 10 سال و 17 روز سن داره
باهم بودنمونباهم بودنمون، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره
حانیه جونمحانیه جونم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

عمارت با شکوه عشق را پسرم ساخت

ختنه پسری تو چهار روزگیش

قرار شد همین الان که پسری کوچیکه واسه اینکه هم زودی خوب شه و هم کمتر اذیت شه و هم خیال ما جمع شه از این بایت همین روزا ببریم و ختنه کنیمش بابایی هم تصمیم گرفته بود پسری شو عقیقه کنه واسه سلامتی اش که ایشالا از هر گزندی در امان باشه و خواستیم این دو تا باهم باشه... واسه همین تصمیم گرفتیم چهارمین روز تولدش این کار رو انجام بدیم و دو شب بعد هم مهمونی بگیریم... از ظهری هر موقع بهت نگاه میکردم گریه ام می گرفت به خاطر دردی که قراره بکشی... ی ساعت  قبل رفتن روی تخت دراز کشیده بودم و شماهم اروم کنارم خواب بودی که بابایی  هم به جمعمون اضافه شد... تموم حواسم به تو بود نفسکم...داشتم اشک می ریختم و قربون صدقه ات می رفتم که دیدمم با...
29 فروردين 1393

مهمونمون اومد

مهمون کوچولوی قلبم شنبه 23 فروردین ماه صبح ساعت نه و نیم صبح اومد کنار مامان و باباش خدایا هزار مرتبه شکرت واسه همه مامانا دعا کردم مخصوصا مامان خانومی وسپیده جون... همه مامانایی که نی نی تو راه دارن و همه اونایی که منتظر نی نی اند. ایشالا ی نی نی سالم و صالح نصیب همه بشه...  این هم عکس نی نی توی بیمارستان...     این هم واسه روز دوم تولدشه... ...
26 فروردين 1393

عکس های از قدیم وعده داده شده...

بالاخره در اخرین روز بیکاریم همت کردم و چندتا عکس از اتاق و لوازم نی نی گذاشتم البته این عکس هارو داداش کوچیکه گرفته و بعضیاش اونجوری که م یخواستم نشده واسه همین باید دوباره بگیرم و تاظهر بذارمش اینجا...    عکس نمای کلی اتاق :      این هم گهواره ات که ایشالا راحت ترین و اروم ترین خواب هارو این تو داشته باشی نفسکم  ساعتـــــ...  وسایل آرایشی بهداشتی ات عشق من   یعنی عاشق این دمپایی هاتمممممممممممممم    ظروف غذات    این هم کشوها و لباسای مختصری که برات خریدم     ...
22 فروردين 1393

!!!!!!!!!!!!

پست عکس رو جدیدا و همین امرو گذاشتم ولی نمی دونم چرا رفته اون پایین   تازه نطرات پست قبلی هم واسه اش ثبت شده!!! ...
22 فروردين 1393

فقط چند روز مونده تا اومدن نی نی...

سلام به همه دوستای خوبم فقط چهار روز مونده تا اومدن نی نی جونم دعا کنین سالم بیاد بغلم... امروز با همسری رفتیم مشاوره بیهوشی و دکتر واسم از مزایا و معایب بی حسی و بی هوشی صحبت کرد و قرار شد تا روز عمل ما فکرامون رو بکنیم و شنبه ساعت شش بریم بیمارستان من از قبل تو فکر بیهوشی بودم اما با حرفای اقای دکتر و صحبت با جاری جان احتمال زیاد بی حسی رو انتخاب کنم خدایا خودت توانش رو بده و واسه بخیه هم نوع غیر جذبی رو که مطمئن تره و دیگه استرس ندارم که ایا پوستم قبول می کنه یا نه... امروز هم در کمال خیرگی با مادر رفتم بازار و خرید و اینا بعدش هم تا غروب از کمر درد و شکم درد و همه جا درد!!!! کشیدم... ساک خودم و ساک نی نی رو هم  اما...
20 فروردين 1393
1